دست و مشک و علم
چشمم از اشک پُر و ، مشک من از آب تهی است
جگرم غرقه به خون و تنم از تاب ، تهی است
گفتم از اشک کنم آتش دل را خاموش
پر ز خوناب بوَد ، چشم من از آب تهی است!
به روی اسب ، قیام و به روی خاک ، سجود
این نماز ره عشق است ، ز آداب تهی است
جان من می برد ، آبی که از این مشک چکد
کشتی ام غرق در آبی که ز گرداب ، تهی است
هر چه بخت من سرگشته به خواب است حسین !
دیده ی اصغر لب تشنه ات از خواب ، تهی است
دست و مشک و علمی ، لازمه ی هر سقاست
دست عباس تو از این همه اسباب تهی است
مشک هم اشک به بی دستی من می ریزد
بی سبب نیست اگر مشک من از آب ، تهی ست !
سید شهاب موسوی یزدی(شهاب)
من می گویم ، شما بگریید/علیرضا قزوه/انتشارات سوره ی مهر/1389/ص163